کبریتفروش یا...
من تا حالا دختر کبریتفروش ندیدهام. پسر کبریتفروش هم ندیدهام؛ اصلا من تا امروز کبریتی آتش نزدهام. دروغ شد؟ نه!
من تا حالا حتا فندک هم نخریدهام. حتا فندک به دست هم نگرفتهام. دروغ نمیگویم. من دختران کبریتفروش را دوست ندارم. البته نه همهشان را. بعضیهاشان را دوست دارم. خیلی هم دوست دارم. اما تا حالا از همهی دخترکان کبریتفروشی که شنیدهام بدم آمده است ازشان. من هیچوقت از هیچ کبریتفروشی کبریت نخریدهام. اما یک بار به یکیشان پول دادم؛ پول را گرفت. البته من داده بودم که بگیرد؛ اما فکر میکردم او کبریتفروش است.
کبریتفروشها سوژه شدهاند. سوژهای شاید برای فروش رفتن کبریتها. نمیدانم.
من گداها را دوست دارم؛ مخصوصا آنهایی که میآیند صاف و راست میگویند ندارم! بدبختم! بیچارهم! بچههام دارن از گشنگی له له میزنن. گرچه دیدن این چیزها تلخم میکنند و با خودم فکر میکنم چرا داری غیرت و مردانگیات را زیر پا له میکنی؛ اما به هر حال هیچوقت یادم نمیرود آن کبریتفروشی را که پول مرا قبول کرد و اصرار نکرد به من کبریت بدهد.
من دختر کبریتفروش را دوست ندارم. هیچکدامشان را. البته بعضیشان را خیلی دوست دارم؛ همانها که کبریت فروختن برایشان حکم تجارت را دارد؛ برایشان حکم مغازهداری را دارد.
کاش میدانستم موضوع این هفتهی دومین کدام دختر کبریتفروش است؟ کسی هست کمکی بکند؟
کلمات کلیدی :